عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 65
نویسنده : حسینی
امید چهار شمع به آرامی می ­سوختند. محیط آنقدر ساکت بود که می­ شد صدای صحبت آنها را شنید. اولین شمع گفت: من صلح هستم، هیچکس نمی­ تواند مرا همیشه روشن نگه دارد، فکر می­ کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. شمع دوم گفت: من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم. حرف شمع ایمان که تمام شد، نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد. وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: من عشق هستم، توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته­ اند و اهمیتم را نمی­ فهمند، آها حتی فراموش کرده ­اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. پس شمع عشق هم بی ­درنگ خاموش شد. کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی­ سوزند. او گفت: شما که می­ خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی ­سوزید؟ چهارمین شمع گفت: نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می­ توانیم شمع ­های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع­ ها را روشن کرد. بنابراین شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: امید ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 81 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان حسینی و آدرس mohammadjavadhosseini.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com